Montag, 12. März 2018

وضعیت کنونی کاتالونی و حق تعیین سرنوشت


Zur Lage in Katalonien (Persisch)                                                                  farsi-Katalonia.pdf
وضعیت کنونی کاتالونی و حق تعیین سرنوشت

  • نقطه آغاز
کاتالونی،­ ملتی مستقل و دارای صد­ها سال تاریخ همراه با سرکوب  ومقاومت ملی بوده­است که هم درزبان و فرهنگ کاتالونی و هم در و یژگی نظام حقوقی آن بیان صریح و علنی یافته است. با 5/7 میلیون نفرجمعیت ویک جامعه توسعه یافته سرمایه­داری، کاتالونی قابل مقایسه با اقلیت­های ضعیف و کوچک ملی و یا با ملت­های  درحال زوال و ادغام شده در ملت­های بزرگتر وحتی قابل مقایسه با ملیت­های در حال تجزیه و یا با مجمع الجزیره­ای از زبانها  نیست. مردم این منطقه بیش از چندین سده است که علیه سرکوب ملی مبارزه می­کنند. این مبارزه از سال 1714 با تسخیر، اشغال و سرکوب خونین کاتولونی وهرآنچه که مربوط به کاتالونی بود توسط رژیم اسپانیائی بوربون­ها (Bourbonen) آغاز و تا فاشیسم فرانکو ادامه داشته است  و حال این دوره به پایان رسیده­است. اما هنوزملت کاتالونی از طرف دولت مرکزی از درون تهی شده به درجاتی تحت فشارقرار داشته و بزیان او رفتارمی­شود و مورد توهین، آزار و تحریک است، خلاصه اینکه به او تبعیض ملی روا می­گردد. در این رابطه برخورد خصمانه پادشاه اسپانیا نشانه­­ بارزی از دشمنی، علیه تمایل به استقلال­طلبی کاتالونی­ها بوده و آنهم درست در برابر تابلوئی از اخلافش، «فیلیپ پنجم» که در سال 1714 ملت کاتالونی را بشدت سرکوب و اضافه برآن برای استفاده از زبان کاتالونی مجازات تعیین کرده­بود. حال تا چه اندازه می­تواند چنین تبعیضی ازشکل مزمن و ظریف به اشکال خشن آن تبدیل شود، حمله گارد شخصی(Guardia Civil) و ترور پلیسی در اول اکتبر2017  درحوزه­های رای­گیری درحول وحوش همه­پرسی در باره استقلال نشان داد. ملت کاتالونی بطور نامحدود، ازحق تعین سرنوشت ـ تا سرحد جدائی از دولت اسپانیا برخوردار است واین حق گذشته از اینکه خودمختاری سال 2006 به چه شکلی باشد، همچنان معتبر خواهد بود. اما اینکه ملت کاتالونی از حق جدائی استفاده می­کند یا باید بکند مسئله دیگری است که نمی­تواند نافی این خواست باشد. در هرصورت اگر آنها از حق جدائی نخواهند استفاده کنند، باید از خودمختاری وسیعی دراتحاد دولتی اسپانیا  برخوردار باشند.
ملت­ کاتالونی­ مانند تمامی ملت­ها ازطبقات وبخصوص ازیک طبقه کارگر و یک طبقه بورژوازی تشکیل شده­است، که دومی بخشی از بورژوازی انحصاری اسپانیاست و درمجموع همانند آن خصلتی ارتجاعی­وامپریالیستی دارد. تضادمابین بورژوازی کاتالونی ودیگرانحصارات بورژوازی اسپانیا تضاد درون صف دشمن است. درحالیکه منافع برحق طبقه کارگر وخلق در تضاد پایه­ای با منافع بورژوازی بوده اگرچه منافع آنها گاهی برهم مشتبه وگاهی هم بظاهر برهم منطبق می­شوند.
2 ـ اساسنامه خود مختاری 2006
دربحث­های سالهای اخیر (از سال 2006) همیشه به اساسنامه­ای اشاره می­شود که نتیجه مذاکرات طولانی با دولت مرکزی بوده و در سال 2006 به مرحله اجرا در­آمد، البته بعدازاینکه از طرف تمامی دستگاههای دولتی از جمله پادشاه توسط یک همه­پرسی عمومی در کاتالونی مورد قبول واقع شد (با 9/73% رای دهندگان البته  با شرکت 49%  یعنی  36،2 % از واجدین شرایط).
اساسنامه خودمختاری از آنجائیکه نمی­تواند کاملاً حق تعیین سرنوشت را تامین کند کامل نیست، هرچند که «کاتولونی را بعنوان ملت تعریف می­کند» و «قانون اساسی اسپانیا هم… واقعیت ملی کاتالونی  را بعنوان یک ملت (برسمیت می­شناسد)»(نقل قول ازپیش نویس اساسنامه خودمختاری) ولی حق جدائی از کشوراسپانیا را برسمیت نشناخته، بلکه فقط خودمختاری درچارچوب این کشور را مد نظرداشته است. درواقع آنچه که پیش­بینی شده­است همان حق خودمختاری است: خودمختاری کامل استفاده از زبان درآموزش، درمکالمات اداری و کلاً در تمامی فضای عمومی(ماده.32 ـ 36، 50)، خودمختاری فرهنگی –  ماده 127 و 54 در باره <آگاهی به تاریخ خودی>)، از نظر حقوقی داشتن یک سیستم مستقل کاتالونیائی و دارا بودن یک دستگاه حقوقی خودی (ماده. 5 پیش نویس، ماده 2/ 110 و ف،ف 95)، و به اندازه­ای محدود در سیاست خارجی (ماده. 193 تا 148)، استقلال مالی، ماده (201 تا 210 ، 120، 126) البته در ظرف توازن مالی مجموعه اسپانیا و چندتائی دیگر. خودمختاری در این اساسنامه مرز خود را فقط آنجائی می­یابد که بسترسازی دردولت اسپانیا دیگر نه امکان پذیر ویا مشکل باشد (قانون اساسی، نظارت وساختار پایه­ای حقوقی و دادگاههای عالی قضائی…)، در واقع یک اساسنامه بیش از این نمی ­تواند برای خودمختاری دارا باشد، جز اینکه روی آن خودمختاری نوشته شده­باشد ولی درون آن کم وبیش صحبت از جدائی باشد. نزاعهای فعلی مدام حول تنظیم توازن بودجه از جمله تقسیم مالیات(الزامات متمم 7 تا 10) و کمبود آشکار در دوماده دور می­زند:  ماده 111 در رابطه  با اختلاف نظر با دولت مرکزی و  ماده223 آنجائی که قضیه برسراصلاحات احتمالی آتی اساسنامه خودمختاری است که  باعث تضعیف دیگر ماده­ها می­شود که به این یا آن شکل می­توان آنها را تفسیر کرد. درست بعد از تصویب این اساسنامه، حزب مردم (Partido Popular) حزب راخوی (Rajoy) ـ حزب نخست وزیر فعلی اسپانیا – شکایت نامه­ای بر قانون اساسی علیه 114 ماده از 223 ماده یعنی علیه تمامی اساسنامه ارایه می­دهد و متعاقب آن درتمامی رسانه­ها اعلام می­شود که دادگاه قانون اساسی بعداز چهارسال تحقیق در سال 2010، اساسنامه را در تخالف با قانون اساسی ارزیابی نموده  و مردود اعلام کرده­است که این خبر باعث بر انگیخته شدن موجی ازنارضایتی­ می­شود و میلیونها نفر ازمردم در خیابانهای کاتالونی دست به اعتراض میزنند. درحالیکه دادگاه قانون اساسی شکایت نامه حزب مردم را رد و همبودی  قانونی اساسنامه را با قانون اساسی تائید کرده بود و تنها سه ماده و یازده جمله­بندی ومتمم­ها در ماده­های دیگر را رد کرده بود. از چهارده ماده الغاء شده هشت تای آنها به جزئیات دستگاه حقوقی مربوط می­گردند و یک ماده (ماده 206) بدرستی برداشته شده بود چون رگه­های کاملی ازعظمت­طلبی کاتالونی علیه بخش­های فقیرتر اسپانیا، بخصوص اقلیم­های خودمختار را در برداشت ـ دیگرجمله­بندی­هائی که فشار را برنواحی دیگر تحمیل می­کند، مشخصاً مربوط می­شد به انطباق ساختاری قدرت دولتی، بخشی از دولت با تمام دولت و (ماده 76.4 و 111). این جمله­بندی­ که مشخصاً موردتنفر شدید ارتجاع بزرگ اسپانیاست، در مقدمه اساسنامه خودمختاری دولت را ملزم می­کند­ که کاتالونی را بعنوان ملت یا ملیت در اتحاد دولتی برسمیت بشناسد، از طرف دادگاه قانون اساسی تائید و تسریع شده است. این جمله­بندی هیچگونه تاثیر فرای اساسنامه­ای نداشته و نمی­توان از آن یک موقعیت ویژه  برای کاتالونی در مقایسه با دیگر مناطق خودمختاراستنتاج کرد که خود را بمثابه ملت نمی­شناسند.
اساسنامه خودمختاری سال 2006 اولاً خلاف شایعات سال2010 ملغی نشده­ وهمچنان معتبر است،  ثانیاً اینکه بهیچ­وجه فقط روی کاغذ ناقص و یا اساسنامه­ تضعیف شده­ای نیست. نمی­توان علیه اساسنامه خودمختاری آنچه که در آن آمده­است مخالفتی داشت بغیراز اینکه حق جدائی از اسپانیا در آن پیش­بینی نشده­است و همینطور موارد قابل تفسیردیگر. طبیعی است آنچه که در روی کاغذ است با آنچه  که درعمل اجتماعی حاصل می­شود با هم تفاوت دارد، عملکردی که درذات قانون بورژوازی است. احتمالاً در عمل اجتماعی می­توانند چندتائی ازنکات اساسنامه بخصوص ماده­های قابل تفسیر نارسا ویا ناقص درآیند، همانطور که چندتائی ازماده­ها از جمله قوانین مربوط به تعادل بودجه بظاهربه ضرر کاتالونی­ها تفسیرشده­است. درهرحال تصحیح کامل و دقیق­تر کردن جمله­بندی­های اساسنامه خودمختاری امری ضروری است.
3 ـ ماهیت طبقاتی و نیروهای محرکه جنبش استقلال­طلبانه فعلی
 جنبش فعلی استقلال­طلبانه کاتالونی، «پوچ دِ مون»- رئیس دولت کاتالونی و شرکا (Puigdemont /co) دروجه اصلیش جنبشی است تحت رهبری بورژوازی کاتالونیا و یا یکی از جناحهای این بورژوازی. با ابزاری کردن مسئله بحق ملی ونگرانی روزافزون طبقه­کارگر و مردم بدلیل خرابی وضعیت اقتصادی جنبشی پرورانده شده­است که هدف آن تصاحب سهم بزرگتری برای بورژوازی کاتالونی ازکیک استثماری است. درابتدا حتی جدائی جبری از اسپانیا هم مورد نظر نبود، شاید آنها می­خواستند با این تهدید به دولت مرکزی فشار آورده، تا به تعادلی در مسائل مالی نایل آیند. بورژوازی کاتالونی می­تواند بدین یا آن شکل  بودجه سالانه خود را <سبکتر> کرده و نرخ سودش را افزایش دهد. ولی این جنبش خط خاص خود را هم در رابطه با بسیج توده­ها و هم درعمل دولت دنبال کرده­است. با وخیمتر شدن اوضاع، شرایط  برای همه­پرسی اول اکتبر فراهم شد. ابتدا «اعلام استقلال در ظرف 48 ساعت» بعد از همه­پرسی  توسط« پوچ دِ مون» و متعاقب آن عکس­العمل وحشیانه حکومت مرکزی که کوشید با توسل به ترور پلیسی از همه­پرسی ممانعت بعمل­آورد که نتیجه آن برکناری دولت اقلیم وچندین تن از کادر­های کلیدی دولت بود (1). دولت کاتالونی بین ماجراجوئی وهراس نوسان می­کرد که نشان ازبلند­پروازی یک استثمارگر کوچک دربرابر استثمارگری بزرگ و قدرتمند بود. مشخصه تاکتیک «پوچ دِ  مون» مجموعه­ای ازمانورهای بدون فکر، تعرض وعقب­نشینی زبونانه بود (درآخر فرار به بروکسل واعتراف به اینکه ما «ساده­لوح» بودیم و وضعیت را غلط ارزیابی می­کردیم). همچنین ترس دوگانه از بورژوازی اسپانیا و دولت مرکزی و نیز ناتوانی از کنترل جنبش­های توده­ای، که همگی تاثیرگذار در اتخاذ این خط مارپیچی بود. آنها ظاهراً درتب وتاب جوموجود به پیش تاختند و شایدهم امید به عقب­نشینی مادرید و پشتیبانی از جانب دیگر امپریالیست­ها(2) را داشتند و درعمل بازی را باختند. بالاخره نتیجه رای مثبت 90% از 50% واجدین شرایط بود و اکثریت بزرگی ازمخالفین جدائی هم اصلاً در رای­ گیری شرکت نکردند. اول اینکه آنها هم می­­بایست برعلیه گارد شخصی به پای صندوق­های رای ممنوعه میرفتند، و ثانیاً از این موضع حرکت می­کردند که همه­پرسی بهر حال غیر قانونی است، سوم اینکه آنها نمی­خواستند الت دست «پوچ دِ مون» گردند. اگررژیم مادرید خط ممنوعیت و جنائی کردن را انتخاب نمی­کرد وبا توافق دولت اقلیم کاتالونی یک همه­پرسی منظم ومسئولیت­ پذیر را برگزار می­کرد،  نقشه جدائی­طلبی به احتمال زیاد با مخالفت اکثریت مردم روبرو می گردید.
در آخرین سنجش افکار، قبل از همه­پرسی، 41% در توافق با جدائی از اسپانیا و 49% مخالف آن رای دادند ولی چنین چیزی در مغز ارتجائی –  شوینیستی «راخوی» (Rajoy) فرو نمی­رود. بورژوازی کاتالونی خواست برحق تعیین سرنوشت ملی را هیچوقت در سر نداشته است برای او فقط مسئله پول مطرح بوده، حال در چارچوب دولت اسپانیا و یا در یک دولت مستقل. بهمین خاطرسوال اساسی در بحث اساسنامه خودمختاری که نقش مهمی را بازی می­کند در واقع این بوده و اکنون نیز هست که تعادل مالی مجموعه کشور (تبصره­های هفت تا ده اساسنامه خودمختاری این هدف را دنبال می­کند که ـ چه مقداراز درآمد مالیات را می­تواند کاتالونی برای خود نگهدارد؟)، برداشتن  <فشار> همبستگی با نواحی فقیراسپانیا(مراجعه کنید به مقررات بخشاً ملغی شده ماده 206 اساسنامه خودمختاری) در مقابل حفظ وتکمیل این  امتیازات.
4 ـ زمینه­های اقتصادی
در حالیکه در محافل عمومی با کارت ملی­گرائی بازی می­شد، تبلیغات حواشی آن چنین بود –  اگر برای اقلیم باسک امتیازات ویژه مالی و کاهش مالیاتی در نظرگرفته می­شود، چرا برای ما چنین امتیازاتی وجود ندارد که سالهاست در وضعیت بد اقتصادی اسیریم؟. آیا طرح مشکلات اقتصادی؟ اسطوره­ای بیش نیست که وسیعاً پراکنده می­شود تا کاتالونی ثروتمند، را بمجرد جدائی از اسپانیا و ایجاد دولت خودی، <باغ پر شکوفه­ای> جلوه دهند. این نمایشی تنفربرانگیز بود، زیرا بورژوازی کاتالونی آگاه ­بود که در واقع وضعیت اقتصادی کاتالونی بهیچ­وجه خوشایند نیست(3) . کاتالونی از صنعت  نسبی پیشرفته و قدرتمندی  برخوردار است و دارای ضریب صادراتی بالا و حوزه بانکی توسعه یافته­ای است ـ بهمین دلیل بویژه در جریان آخرین سقوط بانکها در سالهای 2008/2009 /2010 شدیداً آسیب پذیربوده و منطقه با افت صادرات و تشدید بحران بانکی به ورشکستگی تهدید میشد. <البته> بانک­های کاتالونی تمامی درمعاملات ملکی بادکنکی در سراسراسپانیا شریک بودند. وازجهت <اقتصاد واقعی> این مشکل بخاطر ساختار صادرات یکطرفه تشدید می­شد: صادرات خودرو19% کل صادرات، دارو 9%، با برتری تولید موادمصنوعی و مصنوعات شیمیائی که نتیجه آن بحران بودجه بود که کاتالونی می­بایست از طریق <چتر نجات> اتحادیه اروپا پشتیبانی می­شد. مابین سالهای 2011 تا 2015،   کاتالونی40 میلیارد یورو از این کمک­ها را دریافت کرد. وبدین طریق کاتالونی مقام اول را دردریافت کمک مالی درمقابل والنسیا (Valencia) واندولس(Andalusien) از <چتر نجات> داشت، که امروز بدهکاری این اقلیم محسوب می­شود. کاتالونی در شرایط فعلی بالاترین بدهکاری را در مقایسه با هفده استان دیگر اسپانیا داراست (73 میلیارد یورو  یا 163% ازتولید  ناخالص ملی). 60% این بدهکاری متعلق به دولت مرکزی اسپانیاست، که با دمیدن در آتش استقلال طلبی مشکلات دیگری را هم به آن اضافه نموده­است، بعنوان مثال : فرار سرمایه­های هنگفتی از کاتالونی (4800 شرکت مابین سالهای 2016  –  2011) که این <استان ثروتمند> را دچار وضعیت وخیمی کرده­است. بزرگ­نمائی این قضیه در کاتالونی همانند امپریالیست­های خارجی، چیز دیگری جز پروراندن عظمت­طلبی معمول آنها نیست. احتمالاً برنامه جدائی­طلبی این هدف را دنبال می­کرد تا بدینوسیله از فشار شدید بدهکاری­های فوق خلاصی یافت –  حال، یا با قسطی کردن بدهکاریها و یا تغییر ساختار توازن مالی که محرک جنبش<جدائی از مادرید > بودند . طبیعتاً این راهی غلط بود که در کنار و یا بهتر بگوئیم تحت مدیریت  بورژوازی کاتالونی که ذره­ای بهتر از بورژوازی اسپانیا  نیست انجام می­شد، عارضه­ای که ما کم و بیش با آن آشنا هستیم. در اینجا <عوامفریبی> بورژوازی با ورق ملی­گرائی نقش قربانی را بازی می­کند در حالیکه او در اغلب کشورها معمولاً عظمت­طلبی، مجرم  است.
5 ـ موضع ما در باره کاتالونی
ما پشتیبان حق تمامی ملل در تعیین سرنوشت خویش از جمله ملت کاتولانی هستیم. حق
تعیین سرنوشت تا سر حد جدائی. امتناع از دادن حق جدائی به ملت و یا ملتی بمعنای دادن حق تعیین سرنوشت محدود بوده و عملاً ناقض این حق است.
ما از هرجنبش دمکراتیک مردمی در کاتالونی برای حق تعیین سرنوشت پشتیبانی می­کنیم. چنین جنبش­ها و مبارزات عناصری جدائی­ناپذیراز مبارزه طبقاتی بوده و موجد توسعه آن می­باشد ـ در کاتالونیا و درتمامی اسپانیا. کم بها دادن به حل مسئله ملی و یا جنبش­های ملی بطور کافی حل نشده، باعث تضعیف مبارزات انقلابی ـ دمکراتیک ومبارزه طبقاتی­ می­شود ـ در کاتالونیا و بیش از همه در سراسر اسپانیا­. چنین خطائی به بورژوازی، البته به بورژوازی دو طرف، بهانه­ می­دهد که بین کارگران و خلق نفاق ایجاد کنند.
دومین سوال این است: اگر یک ملت می­خواهد از حق جدائی استفاده کند، استفاده آن ازنقطه­نظر مبارزه طبقاتی وانقلاب نیز حائزاهمیت است، داشتن یک حق بمعنای استفاده از آن در هر موقعیتی و مستقل ازشرایط نیست. هم­چنین داشتن حق طلاق بدین معنا نیست که اجباراً همه زنان باید طلاق بگیرند و داشتن حق سقط جنین هم بدین معنی نیست که همه زن­ها بالاجبار باید از این حق استفاده کنند. اگرملتی این حق را مورد استفاده قرار ندهد، بهرحال دارای حق خودمختاری نامحدود است. اگرملتی اساسنامه خودمختاری را ضعیف ویا ناکافی ارزیابی می­کند، باید این حق را دارا باشد که آنرا طبق خواسته خود تغییردهد. ما از مبارزات جاری درکاتالونی پشتیبانی می­کنیم زیرا در اساسنامه خود مختاری سال 2006 کمبودهای وجود دارد وهمزمان از هر مبارزه­ی ایدئولوژیک و عملی درون این جنبش علیه عظمت­طلبی ملت غالب دفاع می­کنیم.
از طرف دیگر مبارزه برای دمکراسی (با حرکت ازموضع اتقلابی، مبارزه انقلابی –  دمکراتیک) تحت الشعاع مبارزه طبقاتی و وظایف انقلاب در مجموع قرار دارد. این تنها  برای انقلاب در اقلیم مورد نظرمعتبر نیست بلکه برای تمامی کشور وبالاتر از آن در سطح بین­المللی. باید درهر مورد  تحقیق شود که چه جایگاهی مسئله ملی در شرایط  مشخص داراست و چگونه باید این سوال را مطرح کرد. بعنوان مثال لنین در جائی تاکید می­کند که اگر طرح درست مسئله ملی یک ملیت کوچک به نتایج غلطی برسد و باعث جنگ مابین دو قدرت امپریالیستی گردد، تحت چنین شرایطی نباید ازآن پشتیبانی کرد.
طرح مسئله همیشه چنین بوده­است: چه چیزی برای انقلاب مفیداست؟ مبارزه انقلابی ـ دمکراتیک باید همواره ازموضع پرولتاریائی با دورنمای انقلاب، سازماندهی و هدایت شود. مسئله بر سر این نیست که ملت کاتالونی علیه ملت غالب، اسپانیا مبارزه می­کند، بلکه مسئله این است که طبقه کارگر کاتالونی و خلق که علیه سرکوب ملی وسرکوب بورژوازی اسپانیا مبارزه میکنند، همزمان در این کارزار به زائده بورژوازی کاتالونیا تبدیل نشوند زیرا آنها هدف کاملاً دیگری را در رابطه با حق تعیین سرنوشت مردم کاتالونی دنبال میکنند وطبقه کارگر باید تا سر حد امکان با دیگر طبقات زحمتکش و خلق اسپانیا متحد شود ـ در مبارزه برای انقلاب درکاتالونی و درسراسر اسپانیا. مبارزه برای حق تعیین سرنوشت ملی اگر خواستی دمکراتیک است باید جدا از نیرنگ­های بورژوازی کاتالونی، مستقل از او وعلیه او هدایت و گسترش یابد واین مبارزه تا حد امکان توسط تمامی طبقه کارگراسپانیا پشتیبانی گردد. هرچند که نفرت طبقاتی امری اجتناب­ناپذیر در مبارزه برای انقلاب است، به همان اندازه نمی­توان چشم را برنفرت ملی بست. نفرت نسبت به بورژوازی دولت مرکزی( که بخشی از آن بورژوازی کاتالونی است) نباید به آنجا منجر شود که با بورژوازی کاتالونی سازش کرد و یا  به دنبالچه آن تبدیل شد.
بنا به گفته لنین „تحت نام این حق(حق تعیین سرنوشت) می­بایست سوسیال دمکراتهای خلقهای ستمگر، خواستارآزادی جدائی خلقهای تحت ستم باشند، زیرا درغیراینصورت شناسائی حق برابری ملت­ها یک عبارت توخالی باقی خواهد ماند.اما سوسیال دمکراتهای خلقهای ستمگر می­بایست خواست اتحاد وپیوند کارگران ملت­های ستمگر با کارگران ملت­های تحت ستم را بعنوان مسئله اصلی در نظر بگیرند، زیرا در غیر اینصورت سوسیال دمکراتها ناخواسته به متحد این ویا آن بورژوازی ملی تبدیل خواهند شد که همیشه به منافع خلق و دمکراسی خیانت کرده­اند، و همیشه الحاق­طلبی و ستمگری بردیگر ملت­ها را روا­داشته است.“
این موضع در بطن خود تا آنجائی معتبر است که مسئله نه بر سر سرکوب خشن عریان بلکه <تنها> حول تبعیض ملی، همانند کاتالونیاست. در کاتالونی فعلاًهردو طرف در انجام وظایف خود قصور می­کنند. کاتالونی­ها نباید خود را به حلقه رابط بورژوازی تبدیل نمایند و اسپانیاهی­های  دیگرهم  بهتراست سیاست عظمت­طلبی دولت مرکزی را افشاء وبا آن مبارزه کنند. بجای اینکه پرچم سرخ ـ زرد را برافرازند. درچنین شرایطی، نمایش دریائی از پرچم ملی اسپانیا نشانه انسجام اسپانیا نیست بلکه (خواسته یا نخواسته) نمایش عظمت­طلبی بزرگ اسپانیائی است. گذشته از اینکه این پرچم از استعمار اسپانیائی، سلطنت و رژیم فرانکو نشئات گرفته و یک سمبل ارتجاعی است.
6 ـ خود مختاری یا جدائی؟
هر چند که شعار کامل خودمختاری کاتالونیا بحق است ولی جدائی ازاسپانیا خواستی غلط است. چنین خواستی به ایجاد دولت­های کوچک وبالکانیزه شدن اسپانیا کمک می­کند ـ گویا مثال یوگسلاوی درس کافی نبود. اینکه بورژوازی محلی<ملی> به چنین چیزی علاقه نشان دهد کاملاً روشن است وهم اینکه از دور ونزدیک علایق امپریالیستی  برای اینکه حتی الامکان تعداد بسیار زیادتری از کشورهای کوچک وضعیف هم وجود داشته باشد، امری است روشن. اینکه تمایلاتی در صف این ویا آن بورژوازی اروپا و تجلی آن در اتحادیه اروپا(EU) هم  وجود دارد، که چگونه می­توان از دید بلند و یا احتمالاً کوتاه مدت بیشترین استفاده را نصیب خود کنند هم امری محتمل است. ولی چپ­هائی هستند که حتی خود را جزو نیروهای انقلابی می­دانند و فعالانه برای جدا شدن تمامی مناطق کشور و جزایر (جزایر برای چنین اهدافی بسیار مورد توجه است، در بعضی موارد قابل توجیه و دربعضی موارد بی مورد) از اوضاع شرایط فعلی کشورهای اروپائی حرکت نموده و آنرا دلیلی می­دانند که درآن شرایط مبارزات طبقاتی بهتر پیش خواهد رفت، زیرا دیگرمبارزه علیه یک کشورنیرومندی مثل فرانسه نمی­باشد، بلکه علیه یک کشوری بسیارکوچکتر وضعیفتری چون اوکسیتانی (Okzitanien) (4) خواهد بود. اینها آنهائی­اند که خود را در سازمان<اوکسیتانی  (در دولت فرانسه) > و< گالیتسین (Galizien) (دردولت اسپانیا وغیره)> نام­گذاری می­کنند. سایت (< درخدمت خلق >) (Servir le peuple) خود را ازجمله چنین گروهائی می­داند <اوکسیتانی (در دولت فرانسه) ، این مطلب را کاملتر از همه نظریه پردازی کرده­است. اینکه چرا مارکس وانگلس در دوران ماقبل امپریالیسم وحتی لنین در دوران امپریالیسم این مطلب را طور دیگری، یعنی برعکس دیده ­بودند وبدین خاطرتحلیل آنها محدود و یا اینکه در واقع غلط بود، اما بهرحال امروز تاریخ آن گذشته است. چنین نگرشی را بدرستی در چین <دورنمای غورباغه­ای گاو نر می­گویند>.
یک اینکه بعداز چنین جدائی در برابر بورژوازی کوچک  یک پرولتاریا و خلق کوچک قرار می­گیرد، دوم اینکه یک کشور کوچک و ضعیف ساده­تر به توپ بازی امپریالیست­های خارجی  تبدیل می­شود. سوم اینکه طبقه کارگر وخلق با کار، زندگی  وشرایط مبارزاتی متفاوتی روبرو گشته از هم جدا ومتفرق می­شوند. و چهارم اینکه موجب برانگیختن ملی­گرائی وعظمت­طلبی وکوته­فکری خرده بورژوازی­مابانه کشورهای کوچک می­گردد. پنجم اینکه موجب خواهد شد، مبارزه طبقاتی چند پاره شده، شکننده گشته و همزمان توسعه پیدا نکند(5) . ششم اینکه این جریان موجب خواهد شد که هر انقلابی <یا هر قیام خلقی، هر اعتصاب عمومی وغیره> راحتتر خفه و نابود گردد. هفتم اینکه به ایجاد خرده دولت­ها بیطرفی دامن زده که توجیه خود را، با < کنار کشیدن خود> از درون تضادهای بزرگ، درگیری­ وچالش­ها و حفظ خانه تر و تمیز کوچک ملی خود و آنهم امروزه با درهم تنیده­شدن و ادغام اقتصادی ، سیاسی و سندیکائی و ایدئولوژیکی و بعضاً زبانی و فرهنگی، جستجو می­کند! حال سوال این است، در کشور چند پاره شده یوگسلاوی وتشکیل دولت­های کوچک  انقلاب ساده­تر پیش می­رود یا در سرزمین  واحد یوگسلاوی سابق؟ ، کسی که جدائی و پراکندگی بین­المللی و درمورد بحث ما طبقه کارگر را خواستار می­شود، او باید در همه جا چنین جنون <ملی­گرائی> (هرچند منطقه­ای) و ندانم­کاری و تمایلات تفرقه­افکنانه را به میان آورد.
هیچ راه برگشتی به دوران قبل از شکل­گیری دولت­های بزرگ ملی در اروپا وجود ندارد بلکه تنها راه حرکت به جلو برای برداشتن مرز­های ملی از طریق انقلاب سوسیالیستی است. آنجائیکه هنوز مشکل حل نشده ملی وجود دارد، باید به معنای قبول حق تعیین سرنوشت ملت­ها، ملیت­ها و اقلیت­های ملی حل شود ـ حتی­الامکان بشکلی که برای پیشرفت مبارزه­ طبقاتی و دریافت آگاهی مستقل پرولتاریا سودمند ونه زیان بار باشد.






نتیجه­گیری
– دفاع ازحق تعیین سرنوشت کاتالونی، همچنین حق جدائی ـ همزمان مخالفت با جدائی از اسپانیا!
– دفاع از مبارزه دمکراتیک برای رسیدن به خودمختاری کامل ـ علیه هرگونه نیرنگ­ ملی­گرایانه بورژوازی کاتالونی!
– علیه عظمت­طلبی اسپانیای بزرگ و خود بزرگ­بینی دولت مرکزی اسپانیا واعمال قهرپلیسی!
–  برای مبارزه مشترک طبقاتی تمامی طبقه کارگر اسپانیا علیه بورژوازی اسپانیا جدا از اینکه چه رنگ ملی را داراست!
–  مقابله با هرگونه مداخله امپریالیستی قدرت­های خارجی و  یا اتحادیه اروپا!
ا از جمله چنین گروهای می آیندهبهتر خواهد شد، زیرا دیگر ضروری نیست علیه یک دولت بزرگ مانند فرانسه مبارزه کرد، بلکه ی
***********
پای نویس­:
1 ـ  پلیس باصطلاح ملی (die Mossos d` Esquadra) در گذشته همواره آنجائی که ضرورت سرکوب مبارزه، سرکوب اعتصابات و جنبش­های مردمی وضد سرمایه­داری درمیان بوده­است همانقدر به قهر متوسل میشد که پلیس دولت مرکزی علیه استقلال طلبان  کاتالونی عمل کرد.
2 –  احتمال اینکه فرانسه بعنوان قدرت حمایت کننده از این جنبش به جلوی آید(بخصوص اینکه منطقه میانی پیرنه (Midi-Pyrenées) از نظر تاریخی رابطه خاصی با کاتالونی دارد) این حمایت را قاطعانه  رد کرد.
3 ـ جمعیت کاتالونی در سال 2016، 16% جمعیت اسپانیا را شامل می­شد، سهم این ناحیه از درآمد سرانه تولید ناخالص ملی(BIP) 19% و از صنعت و صادرات هم نیز25% بود. تولید نا خالص ملی/سرانه 025/30 یورو در برابر 500/27 یورو درکل اسپانیا بود(اتریش در مقایسه:420/40).  ونرخ رسمی بیکاری 7/15% در برابر 4/17 در تمامی اسپانیا قرار داشت.
4 ـ اوکسیتانی از یکطرف منطقه­ای در جنوب فرانسه است که از ترکیب پیرانه میانه و لانگدوک (Languedoc) ـ روسیلون (Roussillon) بوجود آمده­ ­است،  واز طرف دیگر افرادی وجود دارند که تمامی جنوب فرانسه (ازجمله اکویتین(Acquitiane)، این منطقه­ای است دراطراف بوردو(Bordeaux) که می­توان، ایالت ونس ـ آلپ ـ کوت دَ آسورAlpes-Côte d` Azur   Provence-  را متعلق به آن  دانست. همه جاهائی که بخشی از مردم به لهجه اوکسیتانی صحبت می­کنند درمجموع دو میلیون (با جمعیت 14 میلیونی) است. 98000 دانش آموزمی­بایست اوکسیتانی یاد­بگیرند. اینکه درمدارس اُوکسیتانی تدریس می­شود درست است و دولت هم از آن حمایت می­کند چون در فرانسه ترسی از جدا شدن اوکسیتانی­ها نباید وجود داشته باشد و <بها دادن به رسم و رسومات>  و حفظ چنین سنتی روش خوبی برای راضی نگهداشتن اهالی است. هم­چنین اینجا و آنجا تابلوهای توضیح اماکن دو زبانه نصب گردیده­است، اما اینکه درجائی لهجه اوکسیتانی زبان محاوره­ای آن محل باشد، حتی در منازل، افسانه­ای بیش نیست و خوشبختانه همه به بزبان فرانسوی می­آموزند، می­نویسند وصحبت می­کنند.  انقلاب فرانسه فریبندگی چند­گونگی زبان­ها را پشت سر گذاشته است. فقط معدودی از زبان شناسان می توانند خود را با آن مشغول کنند که چه چیزهای را  نمی­توان در لهجه اوکسیتانی که هنوز وجود دارد، یافت(که زمانی وجود داشته است) و از این بابت خوشحال باشند که آنها یکدیگر را بزحمت ویا اصلاً نفهمند. اوضاع در کاتالونی  بر عکس این است.
5 ـ ما تنها ازمبارزه طبقاتی به معنی اعم کلمه صحبت نمی­کنیم، بلکه بحث بر سر تمامی جنبش­های سندیکائی، سیاسی، محیط زیست وغیره در فرانسه ونیز جنبش­های کارگری و خلقی است. بعنوان مثال در فرانسه با کنسرن­های تولید انرژی اتمی و تامین 90% برق از نیروگاههای اتمی، جنبش قدرتمند ضد انرژی اتمی تحت نام« سورتیر دو نوکلار»(Sortir du nucléaire) پا گرفته­است. دراینجا امکان مبارزه است، زیرا دولت، علیه یک رژیم ودر این حالت علیه یک کنسرن مبارزه می­کند. اگردشمن، شرایط، اهداف سیاسی وغیره، بعنوان مثال دراوکسیتانی، یا برتانج (Bretagne) ودیگرجاها متفاوت باشند، این مبارزه امکان­پذیرنخواهد بود، اگرما با دو بورژوازی متفاوت با الویت­های متفاوت،تاکتیک­ها و شرایط تولید انرژی و سیاست متفاوت وغیره سرو کار داشته­باشیم. دشمن با گذر از مرز­های <ملی> خود را سازماندهی می­کند، بنابراین خواه از نظر اقتصادی و نیز سیاسی، برای طبقه کارگر وخلق چنین پراکندگی نابود کننده­است. همین قانونمندی برای یک اعتصاب سراسری، هرجنبشی علیه ضد فاشیستی شدن جامعه و غیره… هم صادق است.

تذکر: این نوشته­ای از<آلترناتیوبرای ایجاد حزب کمونیست انقلابی –  iarkp> است که در نشریه  این  سازمان    
<انقلاب پرولتاریائی >  شماره 72 <دسامبر 2017 > منتشر شده­است.
برای کسب اطلاعات بیشتربه سایت این سازمان مراجعه  کنید!
prolrevol.wordpress.com      ia.rkp2017@yahoo.comiarkp.wordpress.com
*****
ترجمه وتکثیر<یکی از فعالین  چپ در وین – اتریش >
Kontaktadresse: Iran-Rat, Amerlinghaus, Stiftgasse 8, A-1070 Wien, email:linksaktivist@gmx.at
درج،چاپ ونشر این نوشته با ذکر نام و منبع آن آزاد است!

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen